نفرین ابدی بر خواننده این برگها

کلمــه ی رگتــایم نـــام نـــوعی موسیقی است که از ترانه های بـــردگان سیـــاه پوســـت جنوب آمـریکا سرچشــمه گرفته است و در آغــاز قــرن در آمـریکا بسیار رایـــج بــود، «رگ» بــه مــعنای ژنــده و پـاره و گسـیخته است و «تایم» به معــنای وزن و ضربان موسیقی. نویـسنده نام رگتایم را به عنوان روح زمانه ای توصیف می کند که بر رمان خود گذاشته اسـت، و نیز شاید می خواهد کیــفیت پرضربان، گسـسته، و درد آلود داستانی را که درباره ی آن زمان پرداختـه اسـت به ما گوشزد کند. در هر حال عنوانی اســت کـه متاســفانه ترجــمه شــدنی نیســت.
«نجـف دریابندری در مقـــدمه ی رگــــتایم نوشــــته ی ای. ال. دکتروف»

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

«استالین در اوایل دهه 1930 پایه های قدرتش را مستحکم کرد. او حیات ادبی کشورش را زیر نظارت سفت و سخت خودش برد. از این به بعد، ادبیات نه همپیمان حزب که خدمتکار حزب شد. نشاط و سرزندگی هنری دهه 1920 محو شد. استالین، که خودش در جوانی شاعر بود، اشتهای حیرت آوری برای خواندن رمان و شعر داشت. می گویند گاهی وقت ها روزی صدها صفحه شعر و داستان می خوانده است. او زیر عبارت هایی را که برایش ناخوشایند بود خط قرمز می کشید. در مباحث مربوط به این که چه نمایشنامه هایی در تئاترهای مسکو و لنینگراد باید به روی صحنه برود شرکت می کرد. یک بار به پاسترناک زنگ زد تا با او درباره این موضوع بحث کند که آیا اوسیپ ماندلتشام شاعر، در حرفه شاعری استاد و نابغه است یا نه این مکالمه ای بود که در واقع سرنوشت ماندلتشام، شاعر مغضوب، را رقم زد. استالین به این نتیجه رسید که نویسندگان باید مهم ترین جایزه ادبی کشور را، که به ناگزیر «جایزه استالین» نامیده شد، دریافت کنند.»

ادبیات علیه استبداد، نوشته ی پیر فین و پترا کووی، ترجمه ی بیژن اشتری، نشر ثالث، صفحه ی 32


۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۷ ، ۱۴:۱۰
آقای جیم

«از زندگی بی حاصلی که دارم بیزارم. نسبتا زیاد چیز می خوانم ولی عطش دانستن با این قطره ها سیراب نمی شود. از طرف دیگر دست و بالم برای نوشتن بسته است. مثل آدم چلاقی هستم که پیوسته در آرزوی راه پیمایی است. در دلم هزار آشوب است که راهی به بیرون نمی یابد. آتشی است که زبانه نکشیده می افسرد. تنها مرا می سوزد و سوختنی است که هیچ روشنی ندارد.»

سوگ مادر، نوشته شاهرخ مسکوب، نشر نی، صفحه ی 26

+ وقتی از گذشته می خوانم دائما به یک اسم می رسم: «مرتضی کیوان»، مرتضی کیوانی که برای همه ی دوستانش پناه بود و به دردهای همه گوش می داد و سعی می کرد باری از دوش آدم ها بردارد، دست و دل باز بود و می توانستی به عنوان یک رفیق رویش حساب باز کنی، که تنها غیر نظامی بود که در کودتای 28 مرداد اعدام شد، و آن وصیت نامه ی درخشان و عجیب و غریب را در آخرین لحظه ها نوشت، چقدر باهاش احساس نزدیکی می کنم، با اینکه ندیده امش، با اینکه عمر کوتاهش اجازه نداد که به عنوان یک چهره ی برجسته ی ادبی مطرح شود اما خیلی ها را بالا کشید و در نگاه خیلی از آدم های افرادش تاثیر گذاشت، ای کاش زنده می ماند و می توانستم از نزدیک ببینمش.


۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۷ ، ۰۹:۵۱
آقای جیم

«شخصا فکر می کنم یک جورهایی بیمارم. یا، شاید جای بیمار بهتر است بگویم چیزی در من کم است. از آن جا که همه ی انسان ها از برخی جهت ها چیزی را از زمان تولد در خود کم دارند، هر کدام از ما کارهای مختلفی می کنیم تا کمبودهای مان را جبران کنیم. در مورد خودم، من بیش از سی سال داشتم که نوشتن را شروع کردم، و فکر می کنم این روشِ من تلاشی بود برای جبران کمبودهایم. اما هر چه قدر هم که آدم برای جبران این کمبودها جان بکند، باز هم هرگز نمی تواند این روند را کامل کند. شاید ابتدا بتوان با جبران چیزی ساده کاری پیش برد، اما به تدریج پرداختن تاوان شان سخت و سخت تر می شود.»

هاروکی موراکامی به دیوار هایائو کاوای می رود، ترجمه ی مژگان رنجبر، نشر چشمه، صفحه ی84 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۷ ، ۱۳:۰۱
آقای جیم

دوست نادیده ای برایم نوشته بود:«دقیقا توی ذهن من شما شبیه یه مداحی سوزناک ترکی هستید.»، و من به همه ی نوحه های ترکی تاریخ فکر می کنم که دوست داشتم جایشان زندگی کنم و سینه به سینه جاری شوم در میان نسل های مختلف، و چه لذتی بالاتر از این!


۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۷ ، ۰۸:۵۷
آقای جیم

«روی یکی از سنگ قبرها در گورستان کنارکلیسای قدیم یک تکیه گاه و ساعت شنی ای هست که رویش نوشته شده به امید.

به امید. چرا باید بالای سر یک آدم مرده چنین چیزی بنویسند؟ جنازه امیدوار بود یا آن ها که هنوز زنده بودند؟»

سرگذشت ندیمه، مارگارت اتوود، ترجمه ی سهیل سمّی، انتشارات ققنوس، صفحه ی 160


۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۷ ، ۰۸:۳۳
آقای جیم

 لابلای کتابخوانی روزانه ام، به جمله ای رسیدم که نقل قولی از انجیل بود، نوشته بود: «رحمت بر آنان که سوگواری می کنند، آنان آرامش خواهند یافت.»، بعد یاد خودم افتادم که همه ی روزهای دهه ی سوم زندگی ام را با آهنگ «ساری گلین» سوگ وارِ خودِ فرو رفته ام بوده ام، و هی با خودم تکرار می کردم: پس کی این آرامش می رسد؟ آیا گاه آمدنش را خواهم فهمید؟ و دیدم این همه سال سوگواری هم نتوانسته به آرامش برساندم. جمله های کتاب های مقدس همینطوری هستند، چشم انتظارت می گذارند، آن قدری که به شک بیفتی و هی با خودت کلنجار بروی که هست یا نیست؟ در برزخ خودساخته ای خودت را به پای میز محاکمه بکشانی و در این میان هیچ چیزی دردناک تر از محاکمه کردن خودت، به دست خودت نیست، باور کنید.


۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۱ آذر ۹۷ ، ۱۲:۰۰
آقای جیم

«ایوان کلیما» در کتاب «روحِ پراگ» آخرالزمانی را پیش بینی می کند که نویسندگانش بیشتر از خوانندگانش خواهد بود، پیش بینی ئی که به گمانم روز به روز دارد بیشتر رنگ واقعیت به خود می گیرد. چند وقت پیش با عزیزی صحبت می کردم و همان جا همین نکته را گفتم، و بعد اشاره کردم که اینترنت و شبکه های اجتماعی این بستر را فراهم آورده اند تا همه فکر کنند عکاس هستند، فکر کنند نویسنده اند، فکر کنند برنامه سازند، فکر کنند کمدین هستند، در حالی که همه ی اینها لایه هایی هستند که درونشان را ابتذال تهوع آوری فرا گرفته، اینستاگرام بارزترین نمودِ این ابتذال درونیست، حتی بحث رفت سمت فرهنگ کتابخوانی و مسابقاتی که در این فضا برگزار می شود و ارجاعش دادم به کامنتی که در زیر یکی از پست های معروف نوشته بودم: وقتی جذابیت بصری آن کسی که عکس کتابی را در فضای مجازی منتشر می کند آن قدری بالاست که کتاب داخل عکس دراهمیت درجه ی چندم قرار می گیرد، بایستی دست ها را به نشانه ی تسلیم بالا برد.


۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۷ ، ۰۹:۴۹
آقای جیم

«روزی رو که رفته بودیم میگون یادته؟ یه گله گوسفند اون جا بود. بارون تازه قطع شده بود. علف ها خیس بودن و گوسفندا با چنان لذتی می چریدن که دل ما رو آب می انداختن. می دونستیم که اون ها رو برای کشتن پروار می کنن. هر چنگه علفی که می بلعیدن، به لحظه ی کشتار نزدیک شون می کرد. من چاقوی قصابی می دیدم که بالا سرشون می چرخه تا پروارترین شونو انتخاب کنه. و فکر می کردم چه قدر خوبه که چیزی نمی دونن! چه قدر خوبه که نادونن! حماقت نعمته. کاش بهره ی بیش تری ازشون برده بودم.»

پل معلق، نوشته محمدرضا بایرامی، نشر افق، صفحه 13


۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۷ ، ۱۴:۵۸
آقای جیم

همیشه خیال می کردم در زندگی ام خیلی چیزها، خیلی اتفاقات، خیلی آدم ها هستند که رهایشان کرده ام و از دستشان جیم زده ام. در خیال خودم آنها را گذاشته ام و رفته ام به تبت تنهایی خودم و گم و گور شده ام، به ماداگاسکاری که توی ذهنم ساخته ام گریخته ام و مثل هیولای دریاچه ی لاک نس یک جایی داخل دریاچه، خودم را پنهان کرده ام، چه خیال باطلی؟ حقیقت این هست آنی که در طی همه ی این سال ها وانهاده شده بود من بودم، آقای جیم.*

 

* از نوشته های آرشیو وبلاگ نمی دانم چندم قبلی


۴ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۷ ، ۱۳:۵۸
آقای جیم

گاهی وقت ها شنیدن بعضی جملات از زبان آنهایی که دوست داریم آنقدر سهمگین هست که به گمانم واژه ی «اندوه طویل» را بایستی برای این زمان ها به کار برد تا شاید بتوان اندکی از هولناکی واقعه را به تصویر کشاند، هرچند خود کلمات هم خیلی وقتها در انتقال مفاهیمی مانند درد، عقیم اند و ناکارآمد.


۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۷ ، ۱۵:۱۴
آقای جیم