نفرین ابدی بر خواننده این برگها

کلمــه ی رگتــایم نـــام نـــوعی موسیقی است که از ترانه های بـــردگان سیـــاه پوســـت جنوب آمـریکا سرچشــمه گرفته است و در آغــاز قــرن در آمـریکا بسیار رایـــج بــود، «رگ» بــه مــعنای ژنــده و پـاره و گسـیخته است و «تایم» به معــنای وزن و ضربان موسیقی. نویـسنده نام رگتایم را به عنوان روح زمانه ای توصیف می کند که بر رمان خود گذاشته اسـت، و نیز شاید می خواهد کیــفیت پرضربان، گسـسته، و درد آلود داستانی را که درباره ی آن زمان پرداختـه اسـت به ما گوشزد کند. در هر حال عنوانی اســت کـه متاســفانه ترجــمه شــدنی نیســت.
«نجـف دریابندری در مقـــدمه ی رگــــتایم نوشــــته ی ای. ال. دکتروف»

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

خیلی سال پیش تا الان، وقتهایی که زمانه دلم را به درد می آورد، وقتهایی که از دست خودم ناراحت می شدم، می رفتم به کنج تنهایی خودم، جیم می زدم به جزیره ی سرگردانی ام و پناه می بردم به دنیای آرامش بخش سه ضلعی «علیرضا قربانی»، «افشین یداللهی» و «فردین خلعتبری»، اصلا عشق «علیرضا قربانی» از همان شب دهم افتاد به دلم، شروع می کردم به تکرار واژگان «من حادثه بر دوشم، من عشق نمی دانم، در هیچ تمامم کن...» بعد می رسیدم به «من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی»، و رها می کردم خودم را با « من و رسوایی و این بار گناه، تو و تنهایی و آن چشم سیاه»

امروز هم یکی از آن روزهای تلخ آقای جیم هست، با این حجم از اندوه چه باید کرد وقتی که سال 95، انگاری خیال تمام شدن را ندارد؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۳۹
آقای جیم

دوست داشتن

تنها دینی است

که پیغمبرانش، زنهایند...

«حمید رها»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۱۵
آقای جیم

جایی می خواندم که موفقیت های آدمی، پشت سر هم جمع می شوند، برای همین، وقتی آدمی به موفقیتهایش نگاه می کند به صورت کمّی می بیندشان، اما افتادن ها و دردها و زمین خوردن ها و شکست ها با هم جمع نمی شوند، بلکه عملکرد ضربی دارند، ما عمرانی ها بهش می گوییم پدیده ی رزونانس، همدیگر را تشدید می کنند، به صورت تصاعدی در هم ضرب می شوند، برای همین شکست ها را به صورت کیفی درک می کنیم.

اینها بهانه ای بود تا بنویسم و برسم به اینجا که از این همه درد، خیلی خیلی خسته ام، دلم می خواهد زودتر عید بیاید تا بروم کرکوک، خاک عراق شاید آرامم کند. 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۱۹
آقای جیم

سارتر جستاری نوشت با عنوان «ادبیات چیست؟» ادبیات به زعم شما چیست؟

این سوال جواب های متعددی دارد. کوتاه ترین آنها این است که ادبیات بهترین راه گفتن حقیقت است؛ فرایند تولید دروغ های بزرگ، زیبا، و به سامان است که از هر مجموعه واقعیتی بیشتر حقیقت می گوید. از این که بگذریم، ادبیات بسیاری چیزهاست، از قبیل لذت بردن از زبان و بازی کردن با زبان، و نیز شیوه صمیمانه شگفتی برای برقراری ارتباط با مردمی که آنها را هیچ گاه نخواهی دید. در ضمن، نویسنده بودن نوعی حس همانند تاریخی به شخص می دهد، که من در مقام یک فرد عادی اجتماع، که در بریتانیای اوایل قرن بیست و یکم به سر می برد، بسیار کم احساس می کنم. برای مثال، من پیوند خاصی با دنیای ملکه ویکتوریا، یا با شرکت کنندگان در جنگ داخلی انگلستان یا جنگ های گل ها در خود نمی بینم، اما با نویسندگان و هنرمندان مختلف آن دوران ها و آن رویدادها پیوند بسیار نزدیک دارم.

درک یک پایان، نوشته جولین بارنز، ترجمه حسن کامشاد، نشر نو، مصاحبه با شمسی عصار، صفحه 175

*تونی وبستر اول داستان می گوید: «آنچه در حافظه می ماند همیشه آن چیزی نیست که شاهدش بوده ایم.» به شکل بی رحمانه ای هم درست می گوید، در ادامه وقتی ماجرای تونی و رابطه ی از بین رفته ی او را با ورونیکا و دوست دوران دبیرستانش ایدرئین را می خوانیم، تازه متوجه می شویم که تاریخ را فاتحان نمی نویسند بلکه تاریخ بیشتر خاطره بازماندگان است که اغلبشان نه فاتح اند و نه مغلوب.

درک یک پایان، شاهکار هست و به گمانم یکی از بهترین رمان هایی ست که امسال خوانده ام. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۵۸
آقای جیم


نوجوان که بودم توانایی خرید هرکتابی را نداشتم، نه شرایط مالی خودم اجازه می داد کتاب هایی که دوست دارم را بخرم و نه شرایط اقتصادی خانواده. کتابی هم اگر می خواستم بخرم باید قیمتها را در نظر می گرفتم، برای همین بیشتر به طرف کتاب های ژول ورن و مجلات که از لحاظ قیمتی به صرفه تر بودند کشیده می شدم.

از همان موقع چند تایی کتاب بودند که یک جورهایی در حسرتشان سوختم و الان هم هر وقت اسم آن کتاب ها را می بینم ته دلم بد جوری تلخ می شود، یکیش همین کتاب «دایره المعارف کودکان و نوجوانان» بود که آن زمان قیمت نسبتا بالایی داشت، برای پیدا کردنش جاهای مختلفی رفتم، وقتی دیدم نمی توانم بخرمش رفتم و عضو کتابخانه ای شدم که از خانه مان خیلی خیلی دور بود، به دلیل مرجع بودن این دایره المعارف، اجازه ندادند با خودم ببرم خانه، برای همین می نشستم و توی همان کتابخانه ای که از خانه مان خیلی دورتر بود ورق می زدم و می خواندمش.

«پیامبر» زین العابدین رهنما هم یکی دیگر از همین کتاب ها بود، چند روز پیش که توی شهر کتاب بهشتی چشمم بهش خورد دوباره آن حس تلخ و گزنده آمد به سراغم، دلم می خواست می توانستم برگردم به خیلی سال پیش، و کاری می کردم که نوجوان سیزده ساله ی نشسته در کتابخانه عمومی مسجد سرچشمه، در حسرت هیچ کتابی نباشد.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۳۹
آقای جیم


« نیچه تقریبا فریاد زد :«امید؟ امید مصیبت آخرین است! در کتابم، انسانی، زیادی انسانی، اشاره کرده ام که وقتی جعبه ی پاندورا باز شد و بلایایی که زئوس در آن گنجانده بود، به جهان آدمیان فرار کردند، یکی که از همه ناشناخته تر بود، در جعبه باقی ماند: این آخرین بلا، امید بود. از آن پس انسان این جعبه و امید درونش را به اشتباه، صندوقچه ی نیک اقبالی می داند. ولی ما از یاد برده ایم که زئوس آرزو کرده بود آدمی همچنان به آزار خویشتن ادامه دهد. امید بدترین بلاست، زیرا عذاب را طولانی می کند.»

وقتی نیچه گریست، نوشته اروین د.یالوم، ترجمه سپیده حبیب، نشر قطره، صفحه 123

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۲۱
آقای جیم

از بهترین لحظات زندگی آقای جیم، یکیش همین قیلوله های بعد از ناهارهای ظهرهای جمعه است، در حالی که عطر موهای بانو نقطه به نقطه ی تخت پخش شده، و ما ادراک مست شدن از این عطر و آرامش را؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۲۳
آقای جیم

« زمانی که انسان فرا می گیرد-آن هم نه بر روی کاغذ- که چگونه با رنج هایش تنها بماند، چگونه بر این عطش گریختن و توهم این که دیگران هم ممکن است شریک این رنج ها شوند فائق آید، آن گاه دیگر چیز زیادی برای فراگرفتن باقی نمی ماند.»

یادداشت ها، جلد دوم، آلبر کامو، ترجمه خشایار دیهیمی، نشر ماهی، صفحه 71

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۲۱
آقای جیم

از خوشبختی ها یکیش همین که جایی هست که می توانی جیم بزنی و بروی آنجا، یا اینکه سرزمینی وجود دارد از کلمات که می توانی با اسم آقای جیم بهشان روح ببخشی و ثبتشان کنی و یا می توانی کلمات را عقیم کنی و بسپاری شان به عدم. اینجا خانه ی نمی دانم چندم من هست برای نوشتن، برای پناه بردن به اندوه کلمات. دیگر خبری از آهنگ سوگواری «ساری گلین» نیست، و تصویر مردی به همراه کتابی که در پس زمینه به انتظار زنی نشسته که دارد می آید. اینجا من هستم یعنی آقای جیم و بانو و سوم شخص جمع.


۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۱۸
آقای جیم