نفرین ابدی بر خواننده این برگها

کلمــه ی رگتــایم نـــام نـــوعی موسیقی است که از ترانه های بـــردگان سیـــاه پوســـت جنوب آمـریکا سرچشــمه گرفته است و در آغــاز قــرن در آمـریکا بسیار رایـــج بــود، «رگ» بــه مــعنای ژنــده و پـاره و گسـیخته است و «تایم» به معــنای وزن و ضربان موسیقی. نویـسنده نام رگتایم را به عنوان روح زمانه ای توصیف می کند که بر رمان خود گذاشته اسـت، و نیز شاید می خواهد کیــفیت پرضربان، گسـسته، و درد آلود داستانی را که درباره ی آن زمان پرداختـه اسـت به ما گوشزد کند. در هر حال عنوانی اســت کـه متاســفانه ترجــمه شــدنی نیســت.
«نجـف دریابندری در مقـــدمه ی رگــــتایم نوشــــته ی ای. ال. دکتروف»

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

«ایوان کلیما» در کتاب «روحِ پراگ» آخرالزمانی را پیش بینی می کند که نویسندگانش بیشتر از خوانندگانش خواهد بود، پیش بینی ئی که به گمانم روز به روز دارد بیشتر رنگ واقعیت به خود می گیرد. چند وقت پیش با عزیزی صحبت می کردم و همان جا همین نکته را گفتم، و بعد اشاره کردم که اینترنت و شبکه های اجتماعی این بستر را فراهم آورده اند تا همه فکر کنند عکاس هستند، فکر کنند نویسنده اند، فکر کنند برنامه سازند، فکر کنند کمدین هستند، در حالی که همه ی اینها لایه هایی هستند که درونشان را ابتذال تهوع آوری فرا گرفته، اینستاگرام بارزترین نمودِ این ابتذال درونیست، حتی بحث رفت سمت فرهنگ کتابخوانی و مسابقاتی که در این فضا برگزار می شود و ارجاعش دادم به کامنتی که در زیر یکی از پست های معروف نوشته بودم: وقتی جذابیت بصری آن کسی که عکس کتابی را در فضای مجازی منتشر می کند آن قدری بالاست که کتاب داخل عکس دراهمیت درجه ی چندم قرار می گیرد، بایستی دست ها را به نشانه ی تسلیم بالا برد.


۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۷ ، ۰۹:۴۹
آقای جیم

«روزی رو که رفته بودیم میگون یادته؟ یه گله گوسفند اون جا بود. بارون تازه قطع شده بود. علف ها خیس بودن و گوسفندا با چنان لذتی می چریدن که دل ما رو آب می انداختن. می دونستیم که اون ها رو برای کشتن پروار می کنن. هر چنگه علفی که می بلعیدن، به لحظه ی کشتار نزدیک شون می کرد. من چاقوی قصابی می دیدم که بالا سرشون می چرخه تا پروارترین شونو انتخاب کنه. و فکر می کردم چه قدر خوبه که چیزی نمی دونن! چه قدر خوبه که نادونن! حماقت نعمته. کاش بهره ی بیش تری ازشون برده بودم.»

پل معلق، نوشته محمدرضا بایرامی، نشر افق، صفحه 13


۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۷ ، ۱۴:۵۸
آقای جیم

همیشه خیال می کردم در زندگی ام خیلی چیزها، خیلی اتفاقات، خیلی آدم ها هستند که رهایشان کرده ام و از دستشان جیم زده ام. در خیال خودم آنها را گذاشته ام و رفته ام به تبت تنهایی خودم و گم و گور شده ام، به ماداگاسکاری که توی ذهنم ساخته ام گریخته ام و مثل هیولای دریاچه ی لاک نس یک جایی داخل دریاچه، خودم را پنهان کرده ام، چه خیال باطلی؟ حقیقت این هست آنی که در طی همه ی این سال ها وانهاده شده بود من بودم، آقای جیم.*

 

* از نوشته های آرشیو وبلاگ نمی دانم چندم قبلی


۴ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۷ ، ۱۳:۵۸
آقای جیم

گاهی وقت ها شنیدن بعضی جملات از زبان آنهایی که دوست داریم آنقدر سهمگین هست که به گمانم واژه ی «اندوه طویل» را بایستی برای این زمان ها به کار برد تا شاید بتوان اندکی از هولناکی واقعه را به تصویر کشاند، هرچند خود کلمات هم خیلی وقتها در انتقال مفاهیمی مانند درد، عقیم اند و ناکارآمد.


۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۷ ، ۱۵:۱۴
آقای جیم