نفرین ابدی بر خواننده این برگها

کلمــه ی رگتــایم نـــام نـــوعی موسیقی است که از ترانه های بـــردگان سیـــاه پوســـت جنوب آمـریکا سرچشــمه گرفته است و در آغــاز قــرن در آمـریکا بسیار رایـــج بــود، «رگ» بــه مــعنای ژنــده و پـاره و گسـیخته است و «تایم» به معــنای وزن و ضربان موسیقی. نویـسنده نام رگتایم را به عنوان روح زمانه ای توصیف می کند که بر رمان خود گذاشته اسـت، و نیز شاید می خواهد کیــفیت پرضربان، گسـسته، و درد آلود داستانی را که درباره ی آن زمان پرداختـه اسـت به ما گوشزد کند. در هر حال عنوانی اســت کـه متاســفانه ترجــمه شــدنی نیســت.
«نجـف دریابندری در مقـــدمه ی رگــــتایم نوشــــته ی ای. ال. دکتروف»

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۴ مطلب با موضوع «گذشته» ثبت شده است

«از زندگی بی حاصلی که دارم بیزارم. نسبتا زیاد چیز می خوانم ولی عطش دانستن با این قطره ها سیراب نمی شود. از طرف دیگر دست و بالم برای نوشتن بسته است. مثل آدم چلاقی هستم که پیوسته در آرزوی راه پیمایی است. در دلم هزار آشوب است که راهی به بیرون نمی یابد. آتشی است که زبانه نکشیده می افسرد. تنها مرا می سوزد و سوختنی است که هیچ روشنی ندارد.»

سوگ مادر، نوشته شاهرخ مسکوب، نشر نی، صفحه ی 26

+ وقتی از گذشته می خوانم دائما به یک اسم می رسم: «مرتضی کیوان»، مرتضی کیوانی که برای همه ی دوستانش پناه بود و به دردهای همه گوش می داد و سعی می کرد باری از دوش آدم ها بردارد، دست و دل باز بود و می توانستی به عنوان یک رفیق رویش حساب باز کنی، که تنها غیر نظامی بود که در کودتای 28 مرداد اعدام شد، و آن وصیت نامه ی درخشان و عجیب و غریب را در آخرین لحظه ها نوشت، چقدر باهاش احساس نزدیکی می کنم، با اینکه ندیده امش، با اینکه عمر کوتاهش اجازه نداد که به عنوان یک چهره ی برجسته ی ادبی مطرح شود اما خیلی ها را بالا کشید و در نگاه خیلی از آدم های افرادش تاثیر گذاشت، ای کاش زنده می ماند و می توانستم از نزدیک ببینمش.


۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۷ ، ۰۹:۵۱
آقای جیم

به گمانم همینگوی بود که می گفت:« همه چیز برای کسی که می داند چطور صبر کند به موقع اتفاق می افتد.» و حالا بعد از این همه صبر، می توانم نفس راحتی بکشم و بارم را با خیال راحت تری زمین بگذارم، از آن نقطه که دورتر شده ام می بینم همه ی ماجرا ساده تر از آن چیزی بود که فکرش را می کردم.


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۷ ، ۱۵:۴۰
آقای جیم

چند روزیست که دارم به روابطم فکر می کنم و آدم ها، به بودنشان و تاثیراتی که توی زندگیم داشته اند، قبلاها بیشتر تمرکزم به گذشته بود و یاد آدم هایی که دیگر نیستند زیاد از حد ذهنم را مشغول می کرد، آدمی هستم که زیاد برای خودم همه چیز را تجزیه و تحلیل می کنم، تا اینکه به نتیجه ی جالبی رسیدم و آن اینکه بعضی از روابط برای خودشان تاریخ مصرفی دارند، و اگر تاریخ مصرفشان تمام بشود باید همانجا مصرفشان را متوقف کرد، مثلا به این فکر کردم که از میان نوشیدنی ها چقدر، شیر را دوست دارم ولی اگر تاریخ مصرفش تمام شود همان شیر تبدیل می شود به کشنده ترین ماده ها، تبدیل می شود به سم، ذره ذره آدمی را از پا در می آورد. به گمانم روابط با آدم ها و دوستی ها هم همینطوریست، برای خودشان یک دوره ی مصرف دارند، مواد نگهدارنده ای هم اگر باشد نهایتا بتواند چند مدتی دوام موقتشان را بیشتر کند، بعدش بایستی کنارشان گذاشت، و اگر به امید روزهای خوش گذشته نگهشان داریم، آرام آرام کلک خودمان را می کنیم.

بعضی وقت ها بایستی گذشته را رها کرد، آدم ها را، یاد و خاطراتشان را، سپردشان به موج های دریا تا آرام آرام دور شوند، اینطوری زودتر به آرامش می رسی.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۷ ، ۱۶:۲۱
آقای جیم


نوجوان که بودم توانایی خرید هرکتابی را نداشتم، نه شرایط مالی خودم اجازه می داد کتاب هایی که دوست دارم را بخرم و نه شرایط اقتصادی خانواده. کتابی هم اگر می خواستم بخرم باید قیمتها را در نظر می گرفتم، برای همین بیشتر به طرف کتاب های ژول ورن و مجلات که از لحاظ قیمتی به صرفه تر بودند کشیده می شدم.

از همان موقع چند تایی کتاب بودند که یک جورهایی در حسرتشان سوختم و الان هم هر وقت اسم آن کتاب ها را می بینم ته دلم بد جوری تلخ می شود، یکیش همین کتاب «دایره المعارف کودکان و نوجوانان» بود که آن زمان قیمت نسبتا بالایی داشت، برای پیدا کردنش جاهای مختلفی رفتم، وقتی دیدم نمی توانم بخرمش رفتم و عضو کتابخانه ای شدم که از خانه مان خیلی خیلی دور بود، به دلیل مرجع بودن این دایره المعارف، اجازه ندادند با خودم ببرم خانه، برای همین می نشستم و توی همان کتابخانه ای که از خانه مان خیلی دورتر بود ورق می زدم و می خواندمش.

«پیامبر» زین العابدین رهنما هم یکی دیگر از همین کتاب ها بود، چند روز پیش که توی شهر کتاب بهشتی چشمم بهش خورد دوباره آن حس تلخ و گزنده آمد به سراغم، دلم می خواست می توانستم برگردم به خیلی سال پیش، و کاری می کردم که نوجوان سیزده ساله ی نشسته در کتابخانه عمومی مسجد سرچشمه، در حسرت هیچ کتابی نباشد.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۳۹
آقای جیم