نفرین ابدی بر خواننده این برگها

کلمــه ی رگتــایم نـــام نـــوعی موسیقی است که از ترانه های بـــردگان سیـــاه پوســـت جنوب آمـریکا سرچشــمه گرفته است و در آغــاز قــرن در آمـریکا بسیار رایـــج بــود، «رگ» بــه مــعنای ژنــده و پـاره و گسـیخته است و «تایم» به معــنای وزن و ضربان موسیقی. نویـسنده نام رگتایم را به عنوان روح زمانه ای توصیف می کند که بر رمان خود گذاشته اسـت، و نیز شاید می خواهد کیــفیت پرضربان، گسـسته، و درد آلود داستانی را که درباره ی آن زمان پرداختـه اسـت به ما گوشزد کند. در هر حال عنوانی اســت کـه متاســفانه ترجــمه شــدنی نیســت.
«نجـف دریابندری در مقـــدمه ی رگــــتایم نوشــــته ی ای. ال. دکتروف»

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نشر چشمه» ثبت شده است

خون خورده، داستان پنج پسر کریم سوخته است، که در لایه های تاریخی دفن شده و به مرور گرفتار فراموشی شده اند. سومین سه گانه ی مهدی یزدانی خرم، اثر قابل قبولی است، می شود به احترامش کلاه از سر برداشت و هوش نویسنده اش را تحسین کرد که با روایت هایش، تسلط بی مثال خودش را به تاریخ نشان می دهد.

روایت های هر دو کتاب قبلی یعنی «من منچستریونایتد را دوست دارم» و «سرخ سفید» طوری بود که دست آدم های حاشیه ی  تاریخ را می گرفت و می کشاندشان به متن واقعه، ماجرای آنها را با تاریخ پیوند می زد و خواننده را پرت می کرد به دل حادثه. «خون خورده» هم از این قاعده مستثنی نیست: آدم های معمولی در دل حوادث واقعی که مجالی برای دیده شدن نداشته اند و تاریخ پر از آدم های معمولی است که هیچ وقت دیده نشده اند.

یزدانی خرم، سعی کرده در این کتاب، به انتقادها و کاستی های مطرح شده در دو کتاب قبلی پاسخ بدهد، و قسمتهای مبهم را روشن کند، دوربین را داده دست دو روح سرگردان، و حول و حوش مرگ، تانگو وار رقصیده و از آدم های مختلف عبور کرده و این نکته را یادآوری کرده که «گاهی اوقات مردن بهترین اتفاق عالم است به خصوص در جنگ، با گلوله» و جزئیات را ربط داده به کلیت تاریخ.

امتیاز: چهار ستاره

منبع:t.me/whatisliterature


۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۸ ، ۰۸:۵۰
آقای جیم

«شخصا فکر می کنم یک جورهایی بیمارم. یا، شاید جای بیمار بهتر است بگویم چیزی در من کم است. از آن جا که همه ی انسان ها از برخی جهت ها چیزی را از زمان تولد در خود کم دارند، هر کدام از ما کارهای مختلفی می کنیم تا کمبودهای مان را جبران کنیم. در مورد خودم، من بیش از سی سال داشتم که نوشتن را شروع کردم، و فکر می کنم این روشِ من تلاشی بود برای جبران کمبودهایم. اما هر چه قدر هم که آدم برای جبران این کمبودها جان بکند، باز هم هرگز نمی تواند این روند را کامل کند. شاید ابتدا بتوان با جبران چیزی ساده کاری پیش برد، اما به تدریج پرداختن تاوان شان سخت و سخت تر می شود.»

هاروکی موراکامی به دیوار هایائو کاوای می رود، ترجمه ی مژگان رنجبر، نشر چشمه، صفحه ی84 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۷ ، ۱۳:۰۱
آقای جیم

«چه خوب می بود اگر این امکان فراهم می شد که بتوان همه ی آنچه را در ذهن رخ می دهد، به همان دقت و همان سرعت روی کاغذ آورد. اما این ناممکن است. برای همین انسان، انسانی که ذهنی چنان شتابنده و پرتپش دارد، در نوشتن دچار احساس غبن می شود از این که کمترین از آن انبوهه را هم نتوانسته است روی صفحه ی کاغذ ثبت کند. اما چه توان کرد؟ باید به خود باوراند که عصاره ی آن انبوه ها را توانسته ای روی کاغذ بیاوری.»

سلوک، نوشته ی محمود دولت آبادی، نشر چشمه، صفحه ی 17

*سعی می کنم ذهنم را آماده کنم برای نوشتن، اما آنقدر اتفاق سهمگین بوده که لال شده ام. 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۶ ، ۱۱:۱۳
آقای جیم

« وقتی کسی به این دنیا می آید که به عمیق ترین ژرفاهای ممکن شر می غلتد همیشه هیولا خطابش می کنیم، یا شیطان، یا تجسم شر، ولی هیچ وقت در نظر نمی گیریم ممکن است این آدم واقعا چیزی فرازمینی و آن دنیایی با خود داشته باشد. شاید انسان شریری باشد، ولی در نهایت فقط یک انسان است. ولی اگر انسانی خارق العاده در آن سوی گستره فعالیت کند، طرف خوبی، مثل مسیح یا بودا، بی درنگ او را بالا می بریم، می گوییم خدا است و الاهی و فراطبیعی و غیرزمینی. این نشان می دهد ما خود را چه طور می بینیم. راحت قبول می کنیم بدترین موجود که بیشترین آسیب ها را می زند انسان است، ولی به هیچ عنوان نمی توانیم بپذیریم بهترین موجود، کسی که سعی در القای تخیل و خلاقیت و همدلی دارد، می تواند یکی از ما باشد. خیلی نظر خوبی به خودمان نداریم ولی خیلی هم از این پایین بودنمان ناراحت نیستیم.»

جزء از کل، نوشته ی استیو تولتز، ترجمه ی پیمان خاکسار، نشر چشمه، صفحه 652

پی نوشت: با دوست عزیزی پیرامون دنیای کتاب ها صحبت می کردیم که رسیدیم به این سوال که آیا ما هستیم که کتاب ها را انتخاب می کنیم؟ جواب هر دوتایمان به این سوال خیر قاطعانه بود، حتی پیرامون همین موضوع چند تایی تجربه داشتیم و برای هم تعریف کردیم، برایش حتا همین کتاب «جزء از کل» را مثال زدم که یک سال توی کتابخانه ام بود و علیرغم تعریف های زیادی که ازش شده بود میلی به خواندنش نداشتم. اما عید که از مسافرت برگشتم دیدم کتاب دارد مرا می خواند، علاقه ی زیادی برای خواندنش پیدا کرده بودم، به وضوح داشتم صدای جسپر را می شنیدم که دعوتم می کرد به ورق زدن کتاب، ماترین دین هم داشت صدایم می زد و می گفت لعنتی حالا نوبت من هست، بنشین که می خواهم از زندگی دردناک و پر از تنهایی ام برایت بگویم...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۶:۰۲
آقای جیم