نفرین ابدی بر خواننده این برگها

کلمــه ی رگتــایم نـــام نـــوعی موسیقی است که از ترانه های بـــردگان سیـــاه پوســـت جنوب آمـریکا سرچشــمه گرفته است و در آغــاز قــرن در آمـریکا بسیار رایـــج بــود، «رگ» بــه مــعنای ژنــده و پـاره و گسـیخته است و «تایم» به معــنای وزن و ضربان موسیقی. نویـسنده نام رگتایم را به عنوان روح زمانه ای توصیف می کند که بر رمان خود گذاشته اسـت، و نیز شاید می خواهد کیــفیت پرضربان، گسـسته، و درد آلود داستانی را که درباره ی آن زمان پرداختـه اسـت به ما گوشزد کند. در هر حال عنوانی اســت کـه متاســفانه ترجــمه شــدنی نیســت.
«نجـف دریابندری در مقـــدمه ی رگــــتایم نوشــــته ی ای. ال. دکتروف»

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب» ثبت شده است

«اول فکر می کردم زن ها غصه ی یک ماه را جمع می کنند و هر چهاردهم می آورند روضه. غصه ها را می آوردند پیشکش می گذاشتند پیش ابر روایتِ غمگین. سید که می خواند: شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار، چادر می کشیدند روی صورت. مردی در اتاق نبود که آن طور رو می پوشاندند، لابد از غصه هایی که آورده بودند خجالت می کشیدند. زن ها هر ماه با پوست و خون لمس می کردند اندوه این روایت چقدر بزرگ تر است. تا آخرین قاب سهم خودم از شیشه قد کشیده بودم و فکر می کردم خیلی می فهمم. به نظرم این مراسم نسبت نوشتن بود، کسر نوشتن از اندوه کوچک روی اندوه بزرگ و خجالت کشیدن از صورتِ کوچکِ کسر. روضه که تمام می شد زن ها غم کوچک شان را که خرد و پیش پاافتاده تر از قبل بود بر می داشتند و سبک می رفتند خانه.»

کآشوب، بیست و سه روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم، دبیر مجموعه: نفیسه مرشدزاده، نشر اطراف، صفحه 238


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۷ ، ۱۳:۵۸
آقای جیم

«چه خوب می بود اگر این امکان فراهم می شد که بتوان همه ی آنچه را در ذهن رخ می دهد، به همان دقت و همان سرعت روی کاغذ آورد. اما این ناممکن است. برای همین انسان، انسانی که ذهنی چنان شتابنده و پرتپش دارد، در نوشتن دچار احساس غبن می شود از این که کمترین از آن انبوهه را هم نتوانسته است روی صفحه ی کاغذ ثبت کند. اما چه توان کرد؟ باید به خود باوراند که عصاره ی آن انبوه ها را توانسته ای روی کاغذ بیاوری.»

سلوک، نوشته ی محمود دولت آبادی، نشر چشمه، صفحه ی 17

*سعی می کنم ذهنم را آماده کنم برای نوشتن، اما آنقدر اتفاق سهمگین بوده که لال شده ام. 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۶ ، ۱۱:۱۳
آقای جیم

« وقتی کسی به این دنیا می آید که به عمیق ترین ژرفاهای ممکن شر می غلتد همیشه هیولا خطابش می کنیم، یا شیطان، یا تجسم شر، ولی هیچ وقت در نظر نمی گیریم ممکن است این آدم واقعا چیزی فرازمینی و آن دنیایی با خود داشته باشد. شاید انسان شریری باشد، ولی در نهایت فقط یک انسان است. ولی اگر انسانی خارق العاده در آن سوی گستره فعالیت کند، طرف خوبی، مثل مسیح یا بودا، بی درنگ او را بالا می بریم، می گوییم خدا است و الاهی و فراطبیعی و غیرزمینی. این نشان می دهد ما خود را چه طور می بینیم. راحت قبول می کنیم بدترین موجود که بیشترین آسیب ها را می زند انسان است، ولی به هیچ عنوان نمی توانیم بپذیریم بهترین موجود، کسی که سعی در القای تخیل و خلاقیت و همدلی دارد، می تواند یکی از ما باشد. خیلی نظر خوبی به خودمان نداریم ولی خیلی هم از این پایین بودنمان ناراحت نیستیم.»

جزء از کل، نوشته ی استیو تولتز، ترجمه ی پیمان خاکسار، نشر چشمه، صفحه 652

پی نوشت: با دوست عزیزی پیرامون دنیای کتاب ها صحبت می کردیم که رسیدیم به این سوال که آیا ما هستیم که کتاب ها را انتخاب می کنیم؟ جواب هر دوتایمان به این سوال خیر قاطعانه بود، حتی پیرامون همین موضوع چند تایی تجربه داشتیم و برای هم تعریف کردیم، برایش حتا همین کتاب «جزء از کل» را مثال زدم که یک سال توی کتابخانه ام بود و علیرغم تعریف های زیادی که ازش شده بود میلی به خواندنش نداشتم. اما عید که از مسافرت برگشتم دیدم کتاب دارد مرا می خواند، علاقه ی زیادی برای خواندنش پیدا کرده بودم، به وضوح داشتم صدای جسپر را می شنیدم که دعوتم می کرد به ورق زدن کتاب، ماترین دین هم داشت صدایم می زد و می گفت لعنتی حالا نوبت من هست، بنشین که می خواهم از زندگی دردناک و پر از تنهایی ام برایت بگویم...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۶:۰۲
آقای جیم

سارتر جستاری نوشت با عنوان «ادبیات چیست؟» ادبیات به زعم شما چیست؟

این سوال جواب های متعددی دارد. کوتاه ترین آنها این است که ادبیات بهترین راه گفتن حقیقت است؛ فرایند تولید دروغ های بزرگ، زیبا، و به سامان است که از هر مجموعه واقعیتی بیشتر حقیقت می گوید. از این که بگذریم، ادبیات بسیاری چیزهاست، از قبیل لذت بردن از زبان و بازی کردن با زبان، و نیز شیوه صمیمانه شگفتی برای برقراری ارتباط با مردمی که آنها را هیچ گاه نخواهی دید. در ضمن، نویسنده بودن نوعی حس همانند تاریخی به شخص می دهد، که من در مقام یک فرد عادی اجتماع، که در بریتانیای اوایل قرن بیست و یکم به سر می برد، بسیار کم احساس می کنم. برای مثال، من پیوند خاصی با دنیای ملکه ویکتوریا، یا با شرکت کنندگان در جنگ داخلی انگلستان یا جنگ های گل ها در خود نمی بینم، اما با نویسندگان و هنرمندان مختلف آن دوران ها و آن رویدادها پیوند بسیار نزدیک دارم.

درک یک پایان، نوشته جولین بارنز، ترجمه حسن کامشاد، نشر نو، مصاحبه با شمسی عصار، صفحه 175

*تونی وبستر اول داستان می گوید: «آنچه در حافظه می ماند همیشه آن چیزی نیست که شاهدش بوده ایم.» به شکل بی رحمانه ای هم درست می گوید، در ادامه وقتی ماجرای تونی و رابطه ی از بین رفته ی او را با ورونیکا و دوست دوران دبیرستانش ایدرئین را می خوانیم، تازه متوجه می شویم که تاریخ را فاتحان نمی نویسند بلکه تاریخ بیشتر خاطره بازماندگان است که اغلبشان نه فاتح اند و نه مغلوب.

درک یک پایان، شاهکار هست و به گمانم یکی از بهترین رمان هایی ست که امسال خوانده ام. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۵۸
آقای جیم


نوجوان که بودم توانایی خرید هرکتابی را نداشتم، نه شرایط مالی خودم اجازه می داد کتاب هایی که دوست دارم را بخرم و نه شرایط اقتصادی خانواده. کتابی هم اگر می خواستم بخرم باید قیمتها را در نظر می گرفتم، برای همین بیشتر به طرف کتاب های ژول ورن و مجلات که از لحاظ قیمتی به صرفه تر بودند کشیده می شدم.

از همان موقع چند تایی کتاب بودند که یک جورهایی در حسرتشان سوختم و الان هم هر وقت اسم آن کتاب ها را می بینم ته دلم بد جوری تلخ می شود، یکیش همین کتاب «دایره المعارف کودکان و نوجوانان» بود که آن زمان قیمت نسبتا بالایی داشت، برای پیدا کردنش جاهای مختلفی رفتم، وقتی دیدم نمی توانم بخرمش رفتم و عضو کتابخانه ای شدم که از خانه مان خیلی خیلی دور بود، به دلیل مرجع بودن این دایره المعارف، اجازه ندادند با خودم ببرم خانه، برای همین می نشستم و توی همان کتابخانه ای که از خانه مان خیلی دورتر بود ورق می زدم و می خواندمش.

«پیامبر» زین العابدین رهنما هم یکی دیگر از همین کتاب ها بود، چند روز پیش که توی شهر کتاب بهشتی چشمم بهش خورد دوباره آن حس تلخ و گزنده آمد به سراغم، دلم می خواست می توانستم برگردم به خیلی سال پیش، و کاری می کردم که نوجوان سیزده ساله ی نشسته در کتابخانه عمومی مسجد سرچشمه، در حسرت هیچ کتابی نباشد.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۳۹
آقای جیم

« زمانی که انسان فرا می گیرد-آن هم نه بر روی کاغذ- که چگونه با رنج هایش تنها بماند، چگونه بر این عطش گریختن و توهم این که دیگران هم ممکن است شریک این رنج ها شوند فائق آید، آن گاه دیگر چیز زیادی برای فراگرفتن باقی نمی ماند.»

یادداشت ها، جلد دوم، آلبر کامو، ترجمه خشایار دیهیمی، نشر ماهی، صفحه 71

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۲۱
آقای جیم