حاج آخوند
«حاج آخوند» کتاب خوبیست و به نظرم طلبه ها و کسانی که در راه دین پاگذاشته اند باید آن را بخوانند. داستان، روایت روحانی عارف مسلک روستاییست که چندین سال در نجف و قم و اراک درس خوانده و حالا دارد با کشاورزی و برداشت محصول و دامداری و کارگری در مارون زندگی اش را می گذارند و درکنار آن وظایف شرعی اش را هم انجام می دهد و به مردم شهر، شناخت درست از دین و راه و روش دینداری را یاد می دهد. درآمد حاج آخوند از کارهاییست که انجام می دهد نه منبر و روضه و وجوهات شرعی، و این نکته ایست که به گمانم خیلی وقت هست که در حوزه ها دیده نمی شود، حاج آخوند کار کردن را مغایر و در تضاد با لباس طلبگی نمی بیند. از آن طرف شاهنامه را خوب می فهمد، برای بچه های کلاس درس های تفسیری شاهنامه می گذارد، سعدی و حافظ و خیام را می شناسد، با آدم هایی که برای دیدنش از خارج از کشور آمده اند گعده می گذارد و در مورد خیام صحبت می کند، مطالعات فلسفی دارد، با اقلیت های دینی برخورد مناسبی دارد، و مفاهیم عمیق فلسفی و دینی را به ساده ترین شکل ممکن به کودکان یاد می دهد.
«عطاء الله مهاجرانی» در مقدمه ی کتاب نقل قولی از شمس تبریزی آورده که خلاصه ایست از شخصیت حاج آخوند:«خدای را بندگانند که کسی طاقت غم ایشان ندارد و کسی طاقت شادی ایشان ندارد. صراحی که ایشان پر کنند هر باری و درکشند، هر که بخورد دیگر با خود نیاید. دیگران مست می شوند و برون می روند و او بر سر خُم نشسته!»
با خواندن این کتاب، افسوس این جدایی و انحراف پیش آمده ی کنونی را خوردم، اما امیدوارم روزی روحانیت برگردد به اصل خودش، در کنار مردم و با مردم باشد، همان کاری را انجام بدهد که حاج آخوند انجام می داد: «دل مردم را به دست می آورد و به همراه آن ها رنج می کشید.»
منبع: t.me/whatisliterature