نفرین ابدی بر خواننده این برگها

کلمــه ی رگتــایم نـــام نـــوعی موسیقی است که از ترانه های بـــردگان سیـــاه پوســـت جنوب آمـریکا سرچشــمه گرفته است و در آغــاز قــرن در آمـریکا بسیار رایـــج بــود، «رگ» بــه مــعنای ژنــده و پـاره و گسـیخته است و «تایم» به معــنای وزن و ضربان موسیقی. نویـسنده نام رگتایم را به عنوان روح زمانه ای توصیف می کند که بر رمان خود گذاشته اسـت، و نیز شاید می خواهد کیــفیت پرضربان، گسـسته، و درد آلود داستانی را که درباره ی آن زمان پرداختـه اسـت به ما گوشزد کند. در هر حال عنوانی اســت کـه متاســفانه ترجــمه شــدنی نیســت.
«نجـف دریابندری در مقـــدمه ی رگــــتایم نوشــــته ی ای. ال. دکتروف»

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

«اما میان این دلیل و این حقیقت که حضورش را هرگز اعلام نخواهد کرد، شکافی وجود داشت به مراتب گسترده تر از فاصله ای که او را از روشنایی آتش جدا می کرد. همیشه، وقتی می خواست خودش را برای خودش توجیه کند شکافی باقی می ماند، یک حفره، ظلمتی که درک او در برابرش متوقف می ماند و پر کردن آن با کلمات بی فایده بود. کلمات تمام می شدند و شکاف باقی می ماند. داستان او همیشه حفره ای داشت: داستانی اشتباه، داستانی همیشه اشتباه.»

 

زندگی و زمانه مایکل ک، نوشته ی جی. ام. کوتسیا، ترجمه ی مینو مشیری، انتشارات فرهنگ نشر نو، صفحه 133


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۰۹
آقای جیم

«تراژدی این نیست که تنها باشی، بلکه این است که نتوانی تنها باشی. گاهی آماده ام تا همه چیزم را بدهم تا هیچ پیوندی با جهان انسان ها نداشته باشم، ولی من بخشی از این جهانم و شجاعانه تر این است که آن را و همراه با آن تراژدی را می بینم.»

یادداشت ها، آلبر کامو، جلد سوم، ترجمه ی شهلا خسرو شاهی، نشر ماهی، صفحه ی 11

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۶ ، ۰۹:۵۵
آقای جیم

«از نظر یونانیان قدیم که نمایش سوفوکل را می دیدند، همان طور که اوستا محمود برای من تعریف کرده بود، گناه اودیپ کشتن پدرش نبود، بلکه تلاش برای گریختن از سرنوشتی بود که خداوند برایش مقرر کرده بود. به همین ترتیب، گناه رستم نیز کشتن پسرش نبود، گناه او این بود که از یک رابطه ی یک شبه صاحب پسری شده بود و برایش پدری نکرده بود.»

زنی با موهای قرمز، نوشته اورهان پاموک، ترجمه مژده الفت، نشر نون، صفحه 9

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۶ ، ۰۷:۳۷
آقای جیم

قبل از واقعه:

از چند ماه پیش تر زندگی مشترک آقای جیم و بانو بعد از مشخص شدن تومور مغزی بانو وارد مرحله ی جدیدی شد. آزمایشها و ام آر آی های مختلفی انجام شدند تا رسید به اینجا که تومور خوش خیم هست و در حال رشد  باید هر چه زودتر عمل شود... حال من در این چند وقت؟شناور در بهت و گیجی و اندوه و بیهودگی. ورد زبانم؟ با چیزی که طاقتش را ندارم به امتحانم نکِش/نکٌش.

خدا به موسی می گوید با زبانی دعا کن که با آن گناه نکرده باشی، با زبان دیگران... و من به این دعای دیگران در زندگی ام اعتقاد زیادی دارم، برای همین می خواهم برایم/برایمان دعا کنید... تا این مرحله ی سخت و حساس هر چه زودتر تمام بشود... لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم...

 

حین واقعه:

نشسته ام روبروی آینه و دارم موهایم را از ته می زنم، «عشق می گوید به گوشم پست پست/صید بودن خوش تر از صیادی است»

 

بعد از واقعه:

برایت کتاب می خوانم، آرام و آرام، انگاری که زمان متوقف شده باشد در لحظه: «من از پناه پشته های مرگ باز می آیم و اکنون برمی آیم با تو به روی زندگی، به وجد و اشتیاق. من مرگ را با تو پشت سر می گذارم و باز متولد می شوم. وه که چه خوش آمدی و چه به هنگام و گاه. من تو را لمس نمی کنم، من تو را زیارت می کنم. تو بوی بهشت با خود داری.»

تو برایم زمزمه می کنی از زمان بیهوشی ات، می گویی «می دیدم که دارم در قطاره ی علی ابن ابی طالب بازی می کنم چونان کودکان، آب بازی می کنم در کنار یاسین و حسون...» و من گریه می کنم از شوق کلماتی که نام علی ابن ابی طالب را دارند...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۴۸
آقای جیم

زمزمه های شبانه با انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین... نجواهای سر سجاده ی نماز به وقت سجده از اسمه دواء... لا یمکن الفرار من حکومتک... تسلیم شده... فرار نمی کند... از تو کجا گریزد آخر؟... فنادی فی الظلمات تو را... نه مقام ایستادن، نه گریزگاه دارد... پناه می خواهد... الهی و ربی من لی غیرک اساله کشف ضری و النظر فی امری... ابراهیم، اسماعیل را به قربانگاه می برد... من اسماعلیم پدر، قربانی ام کن... ما لا طاقه لنایی ندارد اما... حسین در عرفه صدایت می کند... لا تعرض عنی قد اقبلت الیک... خواسش نیست، در فکر و خیال غرق می شود... ارحم، بهش رحم کن...پس چگونه چشم پوشی از کرمت را تاب بیاورد؟... شب شد لالا کن!... اشک، آه، دلتنگی... مولای یا مولای خواندن برایت به ضجه... و هل یرحم السائل الا المعطی به استیصال... هاجر، هفت بار سعی می کند... یافتن تو نه به سعی، اما پس از سعی... مناجات های علی ابن ابی طالب در مسجد کوفه... سجاده نشین باوقاری بودم، بازیچه ی کودکان کویم کردی... ضاقت الارض علیه شده است... هذیان های تب دار آقای جیم... حال خرابش، خوب نمی شود...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۶ ، ۰۹:۱۶
آقای جیم

«چه خوب می بود اگر این امکان فراهم می شد که بتوان همه ی آنچه را در ذهن رخ می دهد، به همان دقت و همان سرعت روی کاغذ آورد. اما این ناممکن است. برای همین انسان، انسانی که ذهنی چنان شتابنده و پرتپش دارد، در نوشتن دچار احساس غبن می شود از این که کمترین از آن انبوهه را هم نتوانسته است روی صفحه ی کاغذ ثبت کند. اما چه توان کرد؟ باید به خود باوراند که عصاره ی آن انبوه ها را توانسته ای روی کاغذ بیاوری.»

سلوک، نوشته ی محمود دولت آبادی، نشر چشمه، صفحه ی 17

*سعی می کنم ذهنم را آماده کنم برای نوشتن، اما آنقدر اتفاق سهمگین بوده که لال شده ام. 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۶ ، ۱۱:۱۳
آقای جیم

« وقتی کسی به این دنیا می آید که به عمیق ترین ژرفاهای ممکن شر می غلتد همیشه هیولا خطابش می کنیم، یا شیطان، یا تجسم شر، ولی هیچ وقت در نظر نمی گیریم ممکن است این آدم واقعا چیزی فرازمینی و آن دنیایی با خود داشته باشد. شاید انسان شریری باشد، ولی در نهایت فقط یک انسان است. ولی اگر انسانی خارق العاده در آن سوی گستره فعالیت کند، طرف خوبی، مثل مسیح یا بودا، بی درنگ او را بالا می بریم، می گوییم خدا است و الاهی و فراطبیعی و غیرزمینی. این نشان می دهد ما خود را چه طور می بینیم. راحت قبول می کنیم بدترین موجود که بیشترین آسیب ها را می زند انسان است، ولی به هیچ عنوان نمی توانیم بپذیریم بهترین موجود، کسی که سعی در القای تخیل و خلاقیت و همدلی دارد، می تواند یکی از ما باشد. خیلی نظر خوبی به خودمان نداریم ولی خیلی هم از این پایین بودنمان ناراحت نیستیم.»

جزء از کل، نوشته ی استیو تولتز، ترجمه ی پیمان خاکسار، نشر چشمه، صفحه 652

پی نوشت: با دوست عزیزی پیرامون دنیای کتاب ها صحبت می کردیم که رسیدیم به این سوال که آیا ما هستیم که کتاب ها را انتخاب می کنیم؟ جواب هر دوتایمان به این سوال خیر قاطعانه بود، حتی پیرامون همین موضوع چند تایی تجربه داشتیم و برای هم تعریف کردیم، برایش حتا همین کتاب «جزء از کل» را مثال زدم که یک سال توی کتابخانه ام بود و علیرغم تعریف های زیادی که ازش شده بود میلی به خواندنش نداشتم. اما عید که از مسافرت برگشتم دیدم کتاب دارد مرا می خواند، علاقه ی زیادی برای خواندنش پیدا کرده بودم، به وضوح داشتم صدای جسپر را می شنیدم که دعوتم می کرد به ورق زدن کتاب، ماترین دین هم داشت صدایم می زد و می گفت لعنتی حالا نوبت من هست، بنشین که می خواهم از زندگی دردناک و پر از تنهایی ام برایت بگویم...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۶:۰۲
آقای جیم

«کجاست مرگ که ما را ز زندگی برهاند؟»*

آقای جیم، راه می رود و همین را با خودش تکرار می کند، بی هیج پاسخی.

آقای جیم خسته است، خیلی هم خسته است.

*از شهریار

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۴۲
آقای جیم

خیلی سال پیش تا الان، وقتهایی که زمانه دلم را به درد می آورد، وقتهایی که از دست خودم ناراحت می شدم، می رفتم به کنج تنهایی خودم، جیم می زدم به جزیره ی سرگردانی ام و پناه می بردم به دنیای آرامش بخش سه ضلعی «علیرضا قربانی»، «افشین یداللهی» و «فردین خلعتبری»، اصلا عشق «علیرضا قربانی» از همان شب دهم افتاد به دلم، شروع می کردم به تکرار واژگان «من حادثه بر دوشم، من عشق نمی دانم، در هیچ تمامم کن...» بعد می رسیدم به «من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی»، و رها می کردم خودم را با « من و رسوایی و این بار گناه، تو و تنهایی و آن چشم سیاه»

امروز هم یکی از آن روزهای تلخ آقای جیم هست، با این حجم از اندوه چه باید کرد وقتی که سال 95، انگاری خیال تمام شدن را ندارد؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۳۹
آقای جیم

دوست داشتن

تنها دینی است

که پیغمبرانش، زنهایند...

«حمید رها»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۱۵
آقای جیم