نفرین ابدی بر خواننده این برگها

کلمــه ی رگتــایم نـــام نـــوعی موسیقی است که از ترانه های بـــردگان سیـــاه پوســـت جنوب آمـریکا سرچشــمه گرفته است و در آغــاز قــرن در آمـریکا بسیار رایـــج بــود، «رگ» بــه مــعنای ژنــده و پـاره و گسـیخته است و «تایم» به معــنای وزن و ضربان موسیقی. نویـسنده نام رگتایم را به عنوان روح زمانه ای توصیف می کند که بر رمان خود گذاشته اسـت، و نیز شاید می خواهد کیــفیت پرضربان، گسـسته، و درد آلود داستانی را که درباره ی آن زمان پرداختـه اسـت به ما گوشزد کند. در هر حال عنوانی اســت کـه متاســفانه ترجــمه شــدنی نیســت.
«نجـف دریابندری در مقـــدمه ی رگــــتایم نوشــــته ی ای. ال. دکتروف»

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۲۵ مطلب با موضوع «از کتاب رهایی نداریم» ثبت شده است

«از نظر یونانیان قدیم که نمایش سوفوکل را می دیدند، همان طور که اوستا محمود برای من تعریف کرده بود، گناه اودیپ کشتن پدرش نبود، بلکه تلاش برای گریختن از سرنوشتی بود که خداوند برایش مقرر کرده بود. به همین ترتیب، گناه رستم نیز کشتن پسرش نبود، گناه او این بود که از یک رابطه ی یک شبه صاحب پسری شده بود و برایش پدری نکرده بود.»

زنی با موهای قرمز، نوشته اورهان پاموک، ترجمه مژده الفت، نشر نون، صفحه 9

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۶ ، ۰۷:۳۷
آقای جیم

«چه خوب می بود اگر این امکان فراهم می شد که بتوان همه ی آنچه را در ذهن رخ می دهد، به همان دقت و همان سرعت روی کاغذ آورد. اما این ناممکن است. برای همین انسان، انسانی که ذهنی چنان شتابنده و پرتپش دارد، در نوشتن دچار احساس غبن می شود از این که کمترین از آن انبوهه را هم نتوانسته است روی صفحه ی کاغذ ثبت کند. اما چه توان کرد؟ باید به خود باوراند که عصاره ی آن انبوه ها را توانسته ای روی کاغذ بیاوری.»

سلوک، نوشته ی محمود دولت آبادی، نشر چشمه، صفحه ی 17

*سعی می کنم ذهنم را آماده کنم برای نوشتن، اما آنقدر اتفاق سهمگین بوده که لال شده ام. 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۶ ، ۱۱:۱۳
آقای جیم

« وقتی کسی به این دنیا می آید که به عمیق ترین ژرفاهای ممکن شر می غلتد همیشه هیولا خطابش می کنیم، یا شیطان، یا تجسم شر، ولی هیچ وقت در نظر نمی گیریم ممکن است این آدم واقعا چیزی فرازمینی و آن دنیایی با خود داشته باشد. شاید انسان شریری باشد، ولی در نهایت فقط یک انسان است. ولی اگر انسانی خارق العاده در آن سوی گستره فعالیت کند، طرف خوبی، مثل مسیح یا بودا، بی درنگ او را بالا می بریم، می گوییم خدا است و الاهی و فراطبیعی و غیرزمینی. این نشان می دهد ما خود را چه طور می بینیم. راحت قبول می کنیم بدترین موجود که بیشترین آسیب ها را می زند انسان است، ولی به هیچ عنوان نمی توانیم بپذیریم بهترین موجود، کسی که سعی در القای تخیل و خلاقیت و همدلی دارد، می تواند یکی از ما باشد. خیلی نظر خوبی به خودمان نداریم ولی خیلی هم از این پایین بودنمان ناراحت نیستیم.»

جزء از کل، نوشته ی استیو تولتز، ترجمه ی پیمان خاکسار، نشر چشمه، صفحه 652

پی نوشت: با دوست عزیزی پیرامون دنیای کتاب ها صحبت می کردیم که رسیدیم به این سوال که آیا ما هستیم که کتاب ها را انتخاب می کنیم؟ جواب هر دوتایمان به این سوال خیر قاطعانه بود، حتی پیرامون همین موضوع چند تایی تجربه داشتیم و برای هم تعریف کردیم، برایش حتا همین کتاب «جزء از کل» را مثال زدم که یک سال توی کتابخانه ام بود و علیرغم تعریف های زیادی که ازش شده بود میلی به خواندنش نداشتم. اما عید که از مسافرت برگشتم دیدم کتاب دارد مرا می خواند، علاقه ی زیادی برای خواندنش پیدا کرده بودم، به وضوح داشتم صدای جسپر را می شنیدم که دعوتم می کرد به ورق زدن کتاب، ماترین دین هم داشت صدایم می زد و می گفت لعنتی حالا نوبت من هست، بنشین که می خواهم از زندگی دردناک و پر از تنهایی ام برایت بگویم...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۶:۰۲
آقای جیم


« نیچه تقریبا فریاد زد :«امید؟ امید مصیبت آخرین است! در کتابم، انسانی، زیادی انسانی، اشاره کرده ام که وقتی جعبه ی پاندورا باز شد و بلایایی که زئوس در آن گنجانده بود، به جهان آدمیان فرار کردند، یکی که از همه ناشناخته تر بود، در جعبه باقی ماند: این آخرین بلا، امید بود. از آن پس انسان این جعبه و امید درونش را به اشتباه، صندوقچه ی نیک اقبالی می داند. ولی ما از یاد برده ایم که زئوس آرزو کرده بود آدمی همچنان به آزار خویشتن ادامه دهد. امید بدترین بلاست، زیرا عذاب را طولانی می کند.»

وقتی نیچه گریست، نوشته اروین د.یالوم، ترجمه سپیده حبیب، نشر قطره، صفحه 123

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۲۱
آقای جیم

« زمانی که انسان فرا می گیرد-آن هم نه بر روی کاغذ- که چگونه با رنج هایش تنها بماند، چگونه بر این عطش گریختن و توهم این که دیگران هم ممکن است شریک این رنج ها شوند فائق آید، آن گاه دیگر چیز زیادی برای فراگرفتن باقی نمی ماند.»

یادداشت ها، جلد دوم، آلبر کامو، ترجمه خشایار دیهیمی، نشر ماهی، صفحه 71

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۲۱
آقای جیم