نفرین ابدی بر خواننده این برگها

کلمــه ی رگتــایم نـــام نـــوعی موسیقی است که از ترانه های بـــردگان سیـــاه پوســـت جنوب آمـریکا سرچشــمه گرفته است و در آغــاز قــرن در آمـریکا بسیار رایـــج بــود، «رگ» بــه مــعنای ژنــده و پـاره و گسـیخته است و «تایم» به معــنای وزن و ضربان موسیقی. نویـسنده نام رگتایم را به عنوان روح زمانه ای توصیف می کند که بر رمان خود گذاشته اسـت، و نیز شاید می خواهد کیــفیت پرضربان، گسـسته، و درد آلود داستانی را که درباره ی آن زمان پرداختـه اسـت به ما گوشزد کند. در هر حال عنوانی اســت کـه متاســفانه ترجــمه شــدنی نیســت.
«نجـف دریابندری در مقـــدمه ی رگــــتایم نوشــــته ی ای. ال. دکتروف»

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۲۵ مطلب با موضوع «از کتاب رهایی نداریم» ثبت شده است

«شخصا فکر می کنم یک جورهایی بیمارم. یا، شاید جای بیمار بهتر است بگویم چیزی در من کم است. از آن جا که همه ی انسان ها از برخی جهت ها چیزی را از زمان تولد در خود کم دارند، هر کدام از ما کارهای مختلفی می کنیم تا کمبودهای مان را جبران کنیم. در مورد خودم، من بیش از سی سال داشتم که نوشتن را شروع کردم، و فکر می کنم این روشِ من تلاشی بود برای جبران کمبودهایم. اما هر چه قدر هم که آدم برای جبران این کمبودها جان بکند، باز هم هرگز نمی تواند این روند را کامل کند. شاید ابتدا بتوان با جبران چیزی ساده کاری پیش برد، اما به تدریج پرداختن تاوان شان سخت و سخت تر می شود.»

هاروکی موراکامی به دیوار هایائو کاوای می رود، ترجمه ی مژگان رنجبر، نشر چشمه، صفحه ی84 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۷ ، ۱۳:۰۱
آقای جیم

«روی یکی از سنگ قبرها در گورستان کنارکلیسای قدیم یک تکیه گاه و ساعت شنی ای هست که رویش نوشته شده به امید.

به امید. چرا باید بالای سر یک آدم مرده چنین چیزی بنویسند؟ جنازه امیدوار بود یا آن ها که هنوز زنده بودند؟»

سرگذشت ندیمه، مارگارت اتوود، ترجمه ی سهیل سمّی، انتشارات ققنوس، صفحه ی 160


۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۷ ، ۰۸:۳۳
آقای جیم

«روزی رو که رفته بودیم میگون یادته؟ یه گله گوسفند اون جا بود. بارون تازه قطع شده بود. علف ها خیس بودن و گوسفندا با چنان لذتی می چریدن که دل ما رو آب می انداختن. می دونستیم که اون ها رو برای کشتن پروار می کنن. هر چنگه علفی که می بلعیدن، به لحظه ی کشتار نزدیک شون می کرد. من چاقوی قصابی می دیدم که بالا سرشون می چرخه تا پروارترین شونو انتخاب کنه. و فکر می کردم چه قدر خوبه که چیزی نمی دونن! چه قدر خوبه که نادونن! حماقت نعمته. کاش بهره ی بیش تری ازشون برده بودم.»

پل معلق، نوشته محمدرضا بایرامی، نشر افق، صفحه 13


۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۷ ، ۱۴:۵۸
آقای جیم

«تا پیش از به دنیا آمدنش اولویت زندگی ام کار بود. فلسفه می خواندم و تدریس و پژوهش هم می کردم. فعال و پر جنب و جوش بودم و بیشتر وقتم بیرون از خانه می گذشت. بعد از آمدن معین تصمیم گرفتم مادر تمام وقت باشم. برای او از هر لحاظ بهتر بود که سال های اول زندگی اش را کنار من باشد، به من هم این فرصت را می داد تا بزرگ شدنش را ذره ذره ببینم. دلم غنج می زد برای این تماشا. خیلی وقت ها دوست و فامیل به خاطر این تصمیم سرزنشم کردند. بعضی هایشان فکر کردند تنبل شده ام، کاری ندارم و کل روز می نشینم جلوی تلویزیون و بستنی می خورم. آن هایی هم که بیشتر من را می شناختند می پرسیدند «این همه درس خوندی و کار کردی که خونه دار بشی و بچه بزرگ کنی؟» گاهی حس می کردم به یک پلاکارد نیاز دارم که همه جا همراهم باشد و به جای من بگوید چقدر از این انتخابم راضی ام، چون برای اولین بار در زندگی ام آزادم هر چه را که می خواهم بسازم. می توانم کنار پسرم دنیا را در یک چشم انداز جدید تجربه کنم.»

هفته ی چهل و چند، بیست روایت از مادری در همین روزها، دبیر مجموعه: فاطمه ستوده، نشر اطراف، صفحه 238

کتاب مجموعه ایست از روایت های متعدد از زبان آدم های متفاوت، حول و حوش تجربه های مادرانه، سختی ها و شیرینی هایش، و مهم تر از همه دغدغه ها و شیوه های تربیتی که انگار برای تمام مادران دنیا به صورت منحصر به فردی تعریف شده است. بعضی از روایت ها و یادداشت ها خواندنی از آب در آمده اند، منی که دور تر ایستاده ام همه ی این ها را به واسطه ی همسرم تجربه کرده بودم و دیده بودم چگونگی تلاشش برای رفع دغدغه ها و یادگیری مداومش را و غلبه بر ترس های ناشناخته ی بعدترش را. از میان یادداشت ها، روایت «گوگل مام» را بیشتر دوست داشتم، شیرین بود و تقریبا چیزی بود که در این دوره و زمانه به گمانم خیلی ها باهاش درگیر هستند. 

اگر به ناداستان علاقه دارید و دوست دارید تجربه ها را بشنوید، روایت های کتاب را بخوانید.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۷ ، ۱۴:۵۷
آقای جیم

دارم پیرپرنیان اندیش را می خوانم، یک جایی «سایه» از کودتای 28 مرداد حرف می زند و فضای بعد از واقعه، اشاره می کند که بعد از کودتا فضا زیاد تیره و نومیدکننده نبود، اما اخوان با سرودن شعر «زمستان» نقش تاثیرگذاری در غالب شدن این جریان نومیدی داشت. فتاَمَّل!


۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۷ ، ۰۸:۱۷
آقای جیم

 «گیلگمیش، اسطوره ی سومری های باستان. قهرمان این اسطوره قدرتمندترین و تواناترین مرد دنیا، شاه گیلگمیش فرمانروای اوروک است که می توانست همه را در نبرد شکست دهد. روزی انکیدو بهترین دوست گیلگمیش، درگذشت. گیلگمیش روزها و روزها در کنار پیکر دوستش نشست و او را نظاره کرد، تا این که دید کرمی از سوراخ بینی او به بیرون خزید. گیلگمیش در آن لحظه دچار وحشت شدیدی شد و عزم کرد که هرگز نمیرد. بنابراین به جستجوی راهی پرداخت که به مرگ غلبه کند. سفری به انتهای جهان کرد، شیرها را کشت، با مردان عقرب شکل درافتاد و راه خود را به جهان اموات باز کرد. در آن جا غول های سنگی اورشانابی و قایقران رود مرگ را در هم شکست و اوتنپیشتیم، آخرین بازمانده ی طوفان نخستین را پیدا کرد. ولی در جستجوی خود به جایی نرسید و با دست خالی، و مثل گذشته موجودی فانی، به خانه بازگشت، اما اکنون به معرفت جدیدی دست یافته بود. آموخته بود که وقتی خدایان انسان را آفریدند، مرگ را سرنوشت حتمی او قرار دادند و انسان ها باید زندگی در کنار مرگ را بیاموزند.»

انسان خردمند، تاریخ مختصر بشر، نوشته ی یووال نوح هراری، ترجمه ی نیک گرگین، انتشارات فرهنگ نشر نو، صفحه ی 371


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۷ ، ۱۶:۵۰
آقای جیم

« تو جنگ هیچ چیز مال هیچ کس نیست. فقط تو مردن، همه سهیم اند. اگر هم چیزی تو کتاب ها نوشته اند، کشک است. جنگ های قدیمی منصفانه تر و انسانی تر بود.»

فال خون، نوشته ی داوود غفارزادگان، انتشارات سوره مهر، صفحه 35


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۷ ، ۰۸:۵۱
آقای جیم

«اول فکر می کردم زن ها غصه ی یک ماه را جمع می کنند و هر چهاردهم می آورند روضه. غصه ها را می آوردند پیشکش می گذاشتند پیش ابر روایتِ غمگین. سید که می خواند: شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار، چادر می کشیدند روی صورت. مردی در اتاق نبود که آن طور رو می پوشاندند، لابد از غصه هایی که آورده بودند خجالت می کشیدند. زن ها هر ماه با پوست و خون لمس می کردند اندوه این روایت چقدر بزرگ تر است. تا آخرین قاب سهم خودم از شیشه قد کشیده بودم و فکر می کردم خیلی می فهمم. به نظرم این مراسم نسبت نوشتن بود، کسر نوشتن از اندوه کوچک روی اندوه بزرگ و خجالت کشیدن از صورتِ کوچکِ کسر. روضه که تمام می شد زن ها غم کوچک شان را که خرد و پیش پاافتاده تر از قبل بود بر می داشتند و سبک می رفتند خانه.»

کآشوب، بیست و سه روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم، دبیر مجموعه: نفیسه مرشدزاده، نشر اطراف، صفحه 238


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۷ ، ۱۳:۵۸
آقای جیم

«اما میان این دلیل و این حقیقت که حضورش را هرگز اعلام نخواهد کرد، شکافی وجود داشت به مراتب گسترده تر از فاصله ای که او را از روشنایی آتش جدا می کرد. همیشه، وقتی می خواست خودش را برای خودش توجیه کند شکافی باقی می ماند، یک حفره، ظلمتی که درک او در برابرش متوقف می ماند و پر کردن آن با کلمات بی فایده بود. کلمات تمام می شدند و شکاف باقی می ماند. داستان او همیشه حفره ای داشت: داستانی اشتباه، داستانی همیشه اشتباه.»

 

زندگی و زمانه مایکل ک، نوشته ی جی. ام. کوتسیا، ترجمه ی مینو مشیری، انتشارات فرهنگ نشر نو، صفحه 133


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۰۹
آقای جیم

«تراژدی این نیست که تنها باشی، بلکه این است که نتوانی تنها باشی. گاهی آماده ام تا همه چیزم را بدهم تا هیچ پیوندی با جهان انسان ها نداشته باشم، ولی من بخشی از این جهانم و شجاعانه تر این است که آن را و همراه با آن تراژدی را می بینم.»

یادداشت ها، آلبر کامو، جلد سوم، ترجمه ی شهلا خسرو شاهی، نشر ماهی، صفحه ی 11

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۶ ، ۰۹:۵۵
آقای جیم